یک چیز نیم زنده ی مغشوش برجای مانده بود
که در تلاش بی رمقش میخواست ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها
شاید ، ولی خالی بی پایانی .خورشید مرده بود
و هیچکس نمی دانست که نام آن کبوتر غمگین کز قلبها گریخته ، ایمانست .
بی ,، ,خالی ,خورشید ,مرده ,پایانی ,خالی بی ,مرده بودو ,بودو هیچکس ,هیچکس نمی ,دانست که
درباره این سایت