محل تبلیغات شما

.....



وجودم پر است. لبریز از حس های غریبی که به کلام در نمی آیند. حسهایی که . تعریفی در الفبا برایشان نیست . چیزی درون دلم مثل پرنده در قفس خودش را به درو دیوار میزند قفسی با در گشوده . که راه گریزش هست اما پر پرواز. اما به کجا؟ بیرون از قفس هراس است و ناکجا . ودرون قفس حصار است و هیچ کجا. برای رهایی خود را به درو دیوار میکوبم زخمی و از نفس افتاده . اما بیرون . پشت آن در گشوده . رهایی هست؟ هوا هست ؟ نفس هست؟  گاهی فکر میکنم این مغز این دل از آن من نیست چرا که هیچ همراهی با من نمیکنند . زبان نفهمی بینمان بیداد میکند. امان از بیداد . از اینهمه بی سهمی . راستی سهم من چه بود ؟؟؟ دارم هی صبوری میکنم هی صبوری میکنم با ظاهری آرام و درونی همه طوفان . صبوری میکنم .
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم 
صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند 
صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کامل‌تر شود 
صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغِ همسایه. 
صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ. 
تا مرگ، خسته از دق‌الباب نوبتم 
آهسته زیر لب. چیزی، حرفی، سخنی بگوید 
مثلاً وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!  

شاید جهانی دیگر پشت منطقِ آنهایی ست که درکشان نمیکنیم! چه ایرادی دارد در مقابل جهانی که درکش نمیکنیم، سکوت کنیم؟
همیشه تا بوده، خشم بوده و قضاوت.
اگر هم خشم نبوده، دفاع بوده و ترس.
تغییر از درون ما شروع میشود.
شاید بتوانیم تبدیل به همان سکوتی شویم که همه مان بسیار به آن نیازمندیم؛ سکوتی سرشار از حضور و پذیرش.
اجازه دهیم عبور کند.
هم جهان از ما.
هم ما از جهان‌ِ درونی دیگران.

یاد، عینِ واقعه نیست، تَخَیُّلِ آن است، یا وَهمِ آن.
 
چیزی بیش از یاد، بیش از عکس، بیش از نامه های عاشقانه، بیش از تمام نخستین ها عشق را زنده نگه میدارد: 

جاری کردنِ عشق، سَیَلان دائمی آن

در گذشته ها به دنبال آن لحظه های ناب گشتن، آشکارا به معنای آن است که آن لحظه ها اینک وجود ندارند.

آتشی که خاکستر شده، عزیزِ من، آتش نیست- حتی اگر داغِ داغ باشد.

برگرفته از کتاب " یک عاشقانه ی آرام" 

کاش این اتفاقات اخیر یادمون میداد هیچ چیز ماندگار نیست . کاش همونجور که زندگی اجتماعیمون متحول شد . از درون هم متحول میشدیم .کاش یاد میگرفتیم اونقدر دردهای بزرگ هر روز روی سرمون آوار میشه که بودنمون به مویی بنده. کاش . کاش میدیدیم خیلی ها که دیروز بودن امروز دیگه نیستن .کاش نمیزاشتیم فردای ما پر از ایکاشها و حسرتها و غفلت های بزرگ و کوچیک باشه . کمترین کاری که از دستمون برمیاد . نرنجوندن دیگرانه .کاش توی اینهمه نا امنی آدم امن هم بودیم. همین.۱۸ ربیع۹۹
فکر می‌کنی من دیوانه‌ام؟! خوب، اگر دیوانه باشم هم، تازه برای این است که به قدرِ احتیاجم فریاد نکشیده‌ام. همیشه توی سینه‌ی من یک فریاد هست که برای کشیدن حاضر است، اما من قورتش می‌دهم، زیرِ پیراهنم قایمش می‌کنم»
 فدریکو گارسیا لورکا/عروسی خون
داشتم فکر میکردم چقدررررر فریادهای قورت داده و پنهان زیر پیراهن داریم . دیوانه هایی که به قدر احتیاجمان فریاد نزدیم و چقدر این زمین سنگین شده از این سینه های مالامال از فریادهای قورت داده شده . واگر این بغض ها فریاد میشد ؟؟؟!!!! و اگر دیگر دیوانه ای نبود .

آنچنان دوست می‌دارمت 
که نوشتن را دشوار می‌کنی 
آسان‌تر است نوشتن
از شکوفه.های شیشه ای رویا 
که آویخته از ساقه های نازک فردا 
آسان‌تر است نوشتن 
از خنده‌های ناگهان حباب 
که می ترکد در مقابل دیدگان هوا 
دوست داشتنت
نوشتن را دشوار می‌کند
اما آنچنان دوست می‌دارمت 
که سکوِت سنگ را کنار گیاه
سکوت سایه را در مصاحبت هوا 
و سکوتیم ما که سال هاست
 پشت پنجره های مان نشسته ایم
 و به منظره های هم دست می‌کشیم

ای درخت آشنا!
شاخه های خویش را
ناگهان کجا جا گذاشتی؟
یا به قول خواهرم فروغ
دستهای خویش را
در کدام باغچه عاشقانه کاشتی؟
این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:
چشمهای من به جای دستهای تو
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده
من به چشم‌های بی قرار تو قول می دهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد،
ما دوباره سبز می شویم!
#قیصر_امین_پور
۲۸ اسفند ۹۸


داشتم باهاش حرف میزدم راجع به عشق و دوست داشتن و اینا. ازم پرسید عشق از دید تو یعنی چی ؟از خدا خواسته شروع کردم. 
 تعریف های آرمانی از عشق افلاطونی و از خود گذشتن و همه معشوق شدن و . رنجها و زخمهایی که ممکنه انسان توی این مسیر بخوره و آسیبهایی که قراره ببینه و ناکامی هایی که نصیبش میشه و "خون به‌ دل‌، خاک‌ به‌ سر، آه به‌ لب‌، اشک به چشم " و "راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست" وآنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست" و ووووو هزاران مثال و تمثیل  گفت تموم شد؟؟؟؟ گفتم تعریف عشق تموم شدنی نیست . گفت عشق همه اینایی که میگی هست همه اینایی که میگی نیست . عشق یعنی اون کسی و که دوسش داری هر جایی که هست با هر کسی که هست، تحت هر شرایطی، هر نقطه ای "حالش خوب باشه" . و از حال خوب اون حال تو هم خوب باشه . گفت یه جایی میرسی توی این عشق و دوست داشتن که حاضری چهار قدم بری عقب ببینی طرف حالش خوبه یا نه ؟؟؟!!! و دنبال این بگردی که تو چکار میتونی برای حال خوب اون بکنی . عشق خودخواهی رو ازت میگیره دیگه به خودت و خواسته های خودت نگاه نمیکنی . آرامشش آرامش تو و هر آن چیزی که اون رو خوشحال میکنه تو رو هم به خودم نگاه کردم . به همه آدمهایی که اطرافم هستن و حداقل میشناسمشون .چقدر تا حالا لاف عاشقی زدیم چقدررررر سرم رو پایین انداختمو گفتم "التماست میکنم با عشق درگیرم نکن" بین عشق ما و عشق واقعی تفاوت از زمین است تا ثریا . 1398/11/20

باید بگویم خیلی چیزها فدای سرم . فدای سرم اگر آنچه میخواستم نشد . فدای سرم اگر آدمهای اشتباهی و گذرا در ادامه ی راهم نیستند فدای سرم اگر همه قدر محبت و صداقت و زندگی را نمیشناسند . فدای سرم سالهایی که هدر رفت . فدای سرم زخمهایی که بر جای ماند . حال میفهمم که در آغوش گرفتن تنهاییم آرامش بخشترین لذت دنیاست . زندگی همین خرده دلخوشیهاست که شاید یادمان رفته احساسش کنیم یک فنجان چای داغ . روی ایوان خانه . درحالی که نوک زدن پرنده ها را به دانه های پاشیده شده نگاه میکنی . لمس آب شدن برف سرد در کف دستان گرم آوای باد لابلای شاخه های خفته ی زمستان . سفر در جاده های سفید از برف  . در حالی که گرمای لذت بخش امنیت، تنت را گرم میکند . تکیه بر پشتی صندلی و چشم بر درختان و خانه هایی که باسرعت میگذرند و گوش به موسیقی زیبایی که روحت را نوازش میدهد و آرامش گرمای بخاری ماشین که مثل سیالی گرم در درونت جاری میشود. همراه دو رفیق . رفیق با مرام و عشق . که وجودشان را با دنیا عوض نمیکنم . رها از هر قیدی به همه دنیا میارزد. می ارزد به تمام سالهایی که به اشتباه همراه شدم . می ارزد به تمام لحظه هایی که برای فهماندن و فهمیدن به اشتباه در "زمهریر ناامن احساس" سر کردم . (1398/11/14)
شاید هنوز هم در پشت چشمهای له شده ، در عمق انجماد ،
یک چیز نیم زنده ی مغشوش برجای مانده بود 
که در تلاش بی رمقش میخواست ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها 
شاید ، ولی خالی بی پایانی .خورشید مرده بود
و هیچکس نمی دانست که نام آن کبوتر غمگین کز قلبها گریخته ، ایمانست .

به خدا من خسته‌ام
خیلی دلم می‌خواهد از اینجا
به جانب آن رهایی آرام بی دردسر برگردم،
آیا تو قول می‌دهی
دوباره من از شوق سادگی … اشتباه نکنم!؟
اول انگار نگاهم کرد
اول انگار ساکت بود
بعد آهسته گفت
برایت سنجاق‌سری از گیسوی رود و
خواب خاطره آورده‌ام.
آیا همین نشانی ساده
برای علامت علاقه کافی نیست؟
حالا چمدانت را بردار
آرام و پاورچین از پله‌ها به جانب آسمان بیا،
ما دوباره به خواب دور هفت دریا و
هفت رود و هفت خاطره برمی‌گردیم
آنجا تمامِ پریان پرده‌پوش
در خواب نی‌لبک‌های پر خاطره ترانه می‌خوانند
آنجا خواب هم هست، اما بلند
دیوار هم هست، اما کوتاه
فاصله هم هست، اما نزدیک، نزدیک
نزدیکتر بیا
می‌خواهم ببوسمت
سیدعلی_صالحی

وجود آدمها برای هم چه مفهومی دارد ؟؟. آدمها چه زمانی برای هم آدمند؟؟ کجا میتوان وجود و حضور آدمها را معنی کرد ؟؟ روزگار عجیبیست . جمعیت آدمی کنار هم وول میخورند و چشم در چشم . کلام در کلام . فضای هم را پر کرده اند بدون کمترین حضوری . آدم این روزهای جامعه بشری در فوجی از هیاهوی کلام و نگاه و صدا تنهاست در تونلی از سکوت و حرفهای نگفته روان است . با فریادی از درون که به هیچ گوشی شنیده نمیشود . این حجم از تنهایی و سکوت در عمق هیاهوی کرکننده دنیایمان را پر کرده و ما روزگارمان را مثلا زندگی میکنیم بدون هیچ فهمی از دیگری . همچون ماشینی از پیش تعریف شده حرفهای قشنگ بی محتوا میزنیم . بدون درکی از احساسات و آلام دیگران بیتفاوت از کنارشان میگذریم و هر روز نفس زندگی را به تکرار هدر میدهیم . به هیچ. چقدر بدون خودبینی و خودخواهی آدمهای اطرافمان را دیده ایم و فهمیده ایم. چقدر دیگران را به خاطرخودشان  خواسته ایم . چقدر از حال و هوایشان خبر داریم بی چشمداشت . راستی تعریف من آدم در ارتباط با دیگری چیست؟؟؟

من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر ازآدمهاست
پس چرا این همه دلهاتنهاست ؟

بیخودی می گویند هیچ کس تنهانیست

چه کسی تنهانیست ؟ همه از هم دورند 

همه در جمع ولی تنهاینــد

راست گفتی سهراب:

تو به آمار زمین مشکوکی 

من به دلهای زمین مشکوکم.        


آخرین جستجو ها

Laura's receptions Sharon's life شارژ رایگان ایرانسل و همراه اول فروش سگ | انواع نژادهای سگ دنیای فیزیک ودبیرعبدی ولیک چالی سیب سرخ animesekushuaru Emma's page دانشجوی زیست شناسی attack on titan